روزشمار عملیات های دفاع مقدس

نوار زمان هشت سال جنگ تحمیلی

کد خبر : 51433
تاریخ خبر : 1401/02/19-05:35
تاریخ به روز رسانی : 1401/02/19-05:36
تعداد بازدید : 206
نسخه قابل چاپ

سردار شهید حسین دهقانی پوده

سردار شهید حسین دهقانی پوده دهم فروردین ماه 1362 بر اثر شکنجه گروهک کوموله به شهادت رسید. زندگی نامه کامل شهید حسین دهقانی پوده به همراه متن وصیت نامه شهید را در ادامه بخوانید.
از خدا بخواهید ریاست را در وجود ما بکشد و مسئولیت ایجاد کند

سردار شهید حسین دهقانی پوده
حسین دهقانی پوده، فرزند عبدالرضا و خاور دهقانی پوده ، در دهم فروردین ماه سال 1332 در روستای پوده از توابع استان اصفهان به دنیا آمد. او پس از دوران کودکی در 6 سالگی وارد دبستان روستا شد و دوره ابتدایی را در آنجا به پایان رساند. عدم علاقه او به درس خواندن و علاقه به یادگیری حرفه های دیگر او را از ادامه تحصیل بازداشت.

در 13 سالگی راهی اصفهان شد و در آنجا در منزل برادرش اقامت کرد و به کارگری مشغول شد. او روزها با مزد کم کار می کرد و شبها به همراه مردم به مسجد میرفت.

او چندین سال در شهر اصفهان زندگی کرد تا این که در شغل بنائی استاد شد و برای تهیه هزینه زندگی صبح تا شب مشغول کار بود.

او زمانی که بسیاری از جوانان به فساد گرایش پیدا کرده بودند، نماز و مسجد را رها نکرد و همیشه این جمله را می گفت. در جوانی پاک بودن شیوه ی پیغمبری است.در سال 1354 به سربازی رفت.او علاقه ی زیاد و جسمی قوی برای ورزش داشت. برای همین در پادگان لویزان سرپرست ورزشگاه شد و یک جام نیز به عنوان جایزه در وزنه برداری دریافت کرد.

دوران سربازی برای او دوران سازندگی بود، زیرا او تبعیضات و تفاوتهای شهری و روستایی را میدید و از آن رنج می برد. او در فساد آن زمان خدا را حتی در پادگان نیز از یاد نبرد و نماز و روزه اش را انجام می داد. مدت دو سال خدمت نمود و سال 1356 دوران سربازی اش به پایان رسید و به اصفهان بازگشت.

با دختر دایی اش، مهری دهقانی، ازدواج نمود. ثمره این ازدواج دو پسر به نام های احسان و محسن و همچنین یک فرزند دختر است. مدت زندگی مشترکشان پنج سال بود. بعد از ازدواج به شهر نقل مکان کردند و اولین سال ازدواجشان مقارن با شروع نهضت اسلامی بود. او روحیه ی مذهبی داشت و در همه ی امور با توکل به خداوند فعالیت می کرد.

در انقلاب نقش به سزایی داشت. در تمام راه پیمایی ها و تظاهرات شرکت می کرد. اعلامیه ها و نوارهای امام را به مردم می رساند و در سخنرانی ها و نماز جماعت ها و همچنین نماز جمعه ها شرکت داشت.

یک بار در تظاهرات بازداشت شد و مورد شکنجه قرار گرفت، چون رژیم سند و مدرکی علیه او نداشت، وی را از زندان آزاد کردند. با آزادی از زندان فعالیت او چشمگیرتر شد، به طوری که هر روز در راهپیماییها و سخنرانی ها شرکت می کرد.

با فرا رسیدن 12 بهمن و روز ورود امام خمینی به اتفاق چند نفر دیگر روانه تهران شد و به استقبال امام رفت. بعد از دیدار امام مجدد به اصفهان بازگشت.

با شروع جنگ تحمیلی عضو سپاه پاسداران گردید. هدفش فقط خدمت بود و انگیزه ی مادی نداشت، زیرا از لحاظ مادی در شغل سابقش تأمین بود.

با اعلام فراخوان افراد احتیاط در 26 سالگی به سربازی رفت و مدت 6 ماه در کردستان در جبهه میمک جنگید و یک مرتبه نیز مجروح شد، امّا به کسی چیزی نگفت و در این دوران فداکاریهای زیادی از خود نشان داد.

پس از طی نمودن دوره احتیاط بدون اینکه حقوقی دریافت کند، به اصفهان بازگشت. دوره آموزشی را در پادگان غدیر گذراند و پس از آن راهی کردستان شد.

او می گفت: نقطه به نقطه کردستان خون شهیدی ریخته است و هر چه میمانم مسئولیتم زیادتر میشود. حسین مدت دو سال در کردستان ماند و فعالیت کرد. پس از آن قائم مقام سپاه سنندج شد.

همسرش، مهری دهقانی، می گوید: او بیشتر وقتش را در جبهه میگذراند و هنگامی که من اعتراض کردم که چرا دیر به منزل می آیی و مرخصی نمیگیری؟ او می گفت: مسئولیتم زیاد است و مرا برای همین،6 ماه به منطقه کردستان برد و آنجا من فهمیدم که ایشان چقدر فعال است. حتی یک موقع شد که بیست روز ایشان خیلی کم میخوابید و وقتی به ایشان می گفتم: بخوابید و اندکی اقلا استراحت داشته باشید، می گفت: موقعی خواهد آمد که در آن وقت این قدر بخوابید که آرزوی یک لحظه بیدار شدن را داشته باشید.

به پدر و مادرش خیلی احترام می گذاشت و نسبت به مسئله حجاب خیلی حساس بود و به همه اقوام در رعایت حجاب تأکید می کرد. همیشه توصیه می کرد که با تقوا و در همه امور توکل به خدا داشته باشید. دوست داشت فرزندانش انقلابی و با تقوا باشند. می گفدت: من نیستم، اما دلم میخواهد بچه هایی داشته باشم که باعث افتخار اسلام و انقلاب باشند و اگر خمینی نمیشوند اقل پیرو خد امام باشند.

او همیشه از خداوند میخواست غرور و تکبر را از او دور کند و حس مسئولیت را در قلبش جای دهد. در هر کاری که میدانست برای رضای خداست شرکت می کرد. چندین حسینیه را بدون دریافت مزدی و حتی توقع تشکر از کسی گچکاری کرد.

به فقرا و مستمندان سر میزد و کمک مالی می نمود.

در مسائل حلال و حرام دقیق بود. اگر می دید حقی در جایی از بین رفته با نصیحت و فریاد وظیفه خود را انجام میداد. در مجالس انجام کار حرام و یا مکروه شرکت نمی کرد. به نماز شب اهمیت زیادی میداد.

علاقه خاصی به حضرت معصومه(س) و امام رضا (ع) داشت. دفعات زیادی به زیارت مشرف میشد و حوایجش را درخواست می کرد. تا موقعی که در اصفهان بود نماز جمعه او ترک نمیشد و هنگامی که به کردستان رفت وقتی برای مرخصی می آمد، می گفت: آرزوی خواندن یک نماز جمعه را دارم.

همیشه در موقع شروع نماز عطر استعمال میکرد و می گفت: سنت رسول خداست علاقه زیادی به پیامبران و امامان داشت و بر این باور بود که باید علی گونه زندگی کرد. علاقه خاصی به امام و روحانیت داشت و هر کجا انتقادی نسبت به آنان از زبان کسی میشنید، با حرف درست به آنها می فهماند.امام را به عنوان مرجع تقلید و و لایت فقیه قبول داشت و معتقد بود که راه او، راه امامان و انبیا است.

بزرگترین آرزویش شهادت بود و خیلی در این راه جانفشانی کرد.می گفت : میخواهم تا آن حدی که در توانم است از اسلام و قدرآن دفاع کنم. بعد اگر خدا لیاقت شهادت را به من داد شهید شوم. او 36 ماه در جبهه خدمت کرد و سه بار نیز مجروح شد.

همرزمش، سیدحسن میرمحمدی، درباره آخرین دیدار خود با او چنین می گوید: در عملیات اوایل کردستان و پاکسازی های منطقه در آوبهنگ کردستان، وقتی از طریق کوه های کلاته به طرف منطقه استراتژیک آوبهنگ عملیات داشتیم و افراد ضد انقلاب را دنبال می کردیم او در این عملیات مسئول سمت چپ منطقه عملیاتی بود و با ما فاصله داشت. طبق گفته همرزمان که نزدیک ایشان بودند حسین قبل از شهادت مجروح شد و کسی نمی توانست به ایشان کمک کند، او به علت خونریزی زیاد بی حال می شود و با توجه به اینکه آتش ضد انقلاب زیاد بود، آنها به او دست می یابند و حتی به پیکر مجروح او هیچگونه ترحمی نمی کنند. به حدی با قنداق تفنگ به سراو زده بودند که سر او به صورت مستطیل شده بود.

سرانجام در دهم فروردین ماه سال 1362 بر اثر شکنجه عناصر گروهک کوموله در مریوان به شهادت رسید.

او در وصیت نامه اش نوشته است: و سلام خدا بر پیامبران، امامان و مجاهدین راه خدا و امام خمینی که ما را از تاریکی به روشنایی کشاند و دو مرتبه زنده کرد تا در قیامت افسوس نخوریم. توصیه میکنم اگر میخواهید مومن باشید، اول خدا و پیامبران و ائمه را فراموش نکنید و نائب بر حق آنها را تنها نگذارید و اگر خواستید تنها بگذارید، نماز نخوانید چون بدون محتواست. صبر و استقامت داشته باشید و از جنگ خسته نشوید. از خدا بخواهید ریاست را در وجود ما بکشد و مسئولیت را ایجاد کند. ای کاش هر مصیبتی بود بر سر ما می آمد و جان امام سالم میماند.

یک روحانی باشید و یک پاسدار و هر دو را با مسئولیت، نه خود محور بودن. با برادران روحانی پیوند داشته باشید. پاسدار و روحانی همانند ماهی و آب است که به هم احتیاج دارند و از امام و روحانیت خط بگیرید.

در تنهایی با خدا و با معشوق خود الله گفتوگو کنید. از یاوه گویان و هرزه زبانان بپرهیزید و با فقیران و مریضان و خداشناسان رابطه داشته باشید.

از سرمایه دارهای متکبر بپرهیزید که شما را فریب میدهند. نه آن قدر دلباخته ی دنیا باش که گویا سالها ماندنی هستی و نه بی تفاوت که گویی از زندگی سیر شده ای.

هر لحظه برای مردن و جنگیدن آماده باشید. برادرم ضعف خود را بیشتر از قوت خود بدان تا هوای نفس بر تو پیروز نشود. همیشه انقلاب را از خود و جزو اعضای بدنتان بدانید و اگر کاری کردید و خرجی نمودید برای انقلاب مانند خانه ی خود بدانید و از آن لذت ببرید.

برادرم اگر انقلاب را از خود ندانستی خسته و هدفت را گم خواهی کرد و چیزی از انقلاب نخواه و همیشه به انقلاب کمک کن تا رشد کنی.

ای اسلام تو مکتبی هستی که انسان ها را از ذلت و پستی به اوج فرشته ها میرسانی و ما به اندازه ای تو را دوست داریم و خود را قربا نی تو می کنیم که تو سربلند و جاوید باشی و راه هدایت را نشان دهی.

و امید دارم که خداوند تا زمانی که اسلام است و ما زنده ایم ما را در مقابل کافرین استقامت دهد و هم در مقابل هوا و هوس نفسمان روز به روز محکمتر و پابرجاتر باشیم و ما را بیش از این امتحان نکند که ما نمیتوانیم از عهده ی این امتحان برآئیم.

هر روز که میگذرد برادری شهید میشود و بار مسئولیت ما سنگین میشود، رفته گان بار خود را رها میکنند و به دوش زندگان میگذارند و به لقاء الله میروند.

اگر روزی خدا قسمت من کرد و مُردم، آسوده می میرم و ما باید خون بدهیم تا با خون شهدا ایران گلستان شود و سرزمین ایران را، فرش کنیم که وقتی مهدی(ع ) می آید، قدمهایش را روی گلها بگذارد، زیرا او خیلی عزیز است.

امیدوارم که این احساس عشق شهادت و عشق خدا در وجود ما زنده بماند.

و شما معلم ها امیدوارم شاگردانی تربیت کنید که پیامبر پسند و حزب اللهی باشند. و افسوس میخوریم ای کاش سواد داشتیم و تنها با جسدم بی ارزش و خون خود میتوانستیم پرکاهی باشیم برای انقلاب و امیدوارم که خداوند این هدیه ناقابل را از ما بپذیرد.

خدایا، اگر در راه تو کشته شدم نه برای بهشت و نه ترس از جهنم میباشد بلکه به خاطر عشق به تو جسم و جان را فدایت می کنم.

خدایا، در زندگی هرچه را که به دنبال آن رفتم شیرین بود اما وقتی به یاد تو افتادم شیرینی آن برایم زهر و تلخ بود. خدایا، اگر مسئولیتی قبول کردم از ترس تو بود و اگر هدفی را دنبال نمودم از عشق تو بود و اگر شکنجه ای دیدم شیرینی او در عشق تو بود. از شهید شدن من سربلند و خوشحال باشید و این راه را انتخاب کنید و در آخر به همسدرش می گوید: همسرم، صبور باش و مبادا که چهره ات را در هم کشی که دشمن خوشحال شود و هم چون کوه استوار باش. چنان لبخند بزن که دشمن را به زمین زند و هوس مبارزه با اسلام را نکند و مبادا که دوستان دشمن شوند و تو را ضعیف کنند.





منبع: نویدشاهد

برچسب ها :

نام*
ایمیل*
نظر*


© 1397 کلیه حقوق محفوظ است | طراحی وب سایت
x - »